*••*ღ♥ღسکو ت سا حل*••*ღ♥ღ

صفاي اشك وفاي غم

 

رد پاهایم را پاک می کنم
 
به کسی نگویید
 
من روزی در این دنیا بودم.

 

                        
 

من به قلبم افتخار می کنم
 
با آن بازی شد !
 
زخمی شد !
 
به آن خیانت شد !
 
سوخت و شکست !
 
اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !

 

+نوشته شده در پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:زخمی " خیانت " قلب,ساعت20:8توسط خالق(مهران) | |

می پرسی:آیا می گریم؟

آیا نیم شب ناله سر می دهم؟

آیا خیال دارم خود را بکشم؟

اوه!مثل این است که شوخی می کنی.مگر کسی هم خودش را از عشق می کشد؟

عشق مهمان ناخوانده یی است که خودش به خانه ی دل می آیدو خودش هم می رود.می گویی نه؟

به من نگاه کن،ببین،دیگر پاسخ غمی ندارم .ولی راستی

فراموش نکن که مرا بنوازی.بسیار خوب،حالا دیگر خیالم راحت شد.اگر هنوز اثر زخمی بر

 دلم بود،تو بر آن مرهم گذاشتی.حالا دیگر می توانم به آسودگی،حقیقت و خیال را از

هم جدا کنم.انگشتت را بر زخم دلم بگذار.می پرسی:هنوز درد می کند؟آری کمی

ناراحت هستم،اما نگران مباش،از آن زخمهایی نیست که کشتنی باشد.


روحــم مـي خواهد برود يك گوشه بنشيند پشتش را بكند به دنيــا ؛

 پاهايش را بغـل كند و بلند بلند بگويد :

 من ديگر بــازي نمي كنم خستــه ام
 
 
 
 
خورشيد را فراموش كرده ام
 
دل خوش به ابرهاي آسمانم تا ببارند
 
با خود مي گويم
 
 باران كه مي بارد تو مي آيي


حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ...


دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ...


حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ...


زخم داشت و ننالید...


گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ...


حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !!

 


 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:حکایتمن " زخم " اشک" فریاد ,ساعت13:30توسط خالق(مهران) | |

بیـــهوده ورق می خورنـد تقویـــــم هــای ِ جهــــــــــان؛

روزهــــای ِ من ، همه یک روزند...

شنبــــه هایی که فقـــط پیشوندشــــــان عوض می شـــــود.


فصلــ امتحاناتـــــ..

من جز مرور رنگ چشمانتـــ..

وخط کشیدن زیر دلتنگی هایمــ..

هیچ درسی ندارمــ...

 

 دلتنگی یعنی:یه سکوت غیر منتظره بین خنده های بلند...

بابغض و یه نم اشک..

 

 


امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد..
یا باید خانه مان را عوض کنم..
یا پستچی را …
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟

+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:امشب ,ساعت19:27توسط خالق(مهران) | |

 

چه رسم جالبی است!!!!!!!
محبتت رامیگذارندپای احتیاجت
صداقتت رامیگذارندپای سادگیت
سکوتت رامیگذارند پای نفهمیت
نگرانیتت رامیگذارند پای تنهایت
وفاداریت را پای بی کسیت
واونقدرتکرارمیکنند که خودت باورت میشود که تنهایی وبی کسی ومحتاجی!!!

 

 

 

بدان که دوستت دارم !
 
حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ
 
در حسرت یافتنت تمام دنیا را قدم بزنم ....
 
 
 
 
 
كاش مي شد بار ديگر سرنوشت از سر نوشت
 
كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
 
 
كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست
 
با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
 
كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان
 
داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
 
كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
 
 كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت
 
 
این روزهای اخردانشگاه ام است  چقدر دلم تنگ شده بیاد خاطره های گذشته دلم میخواهد گیریه کنم

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:داستان ذندگی,ساعت6:7توسط خالق(مهران) | |

 


. . . مردانگی ات را ثابت کن . . .
مردانگی ات را باشکستن دل دختری که دیوانه توست ثابت نکن
مردانگی ات را با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست
ثابت نکن
. . . مردانگی را . . .
زمانی می توانی نشان دهی
که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده
که دختری با تکیه به غرور تو
به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی قدم بر می دارد . . .


 
گاهــــــی مجبـــور ی برای راحــــت کــــردن خیــــال دیگـــــران
خـــود را خوشحـــــــال نشان بــــدهی
ولـــــی چه حیــــف که درونـــــت غوغـــــــاست ...

 

 


چشمانم را می بندم
سیاه پوش خاطرات شده ام.

چشمانم را می گشایم

سوگوار حقیقت به جا مانده ام.

پناهی می شناسید از این برزخ بی پایان؟


زندگی دفتری از خاطره هاست ..........
یک نفر در دل شب ..........
یک نفر در دل خاک ...........
یک نفر همدم خوشبختی هاست ..........
یک نفر همسفر سختی هاست ..........
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ...........
ما همه هم سفریم.




 

+نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:زندگی دفتر ازخاطره هاست "سیا پوش خاطرات " نامردی,ساعت13:25توسط خالق(مهران) | |

روزی خواهد رســــــــید....
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببنی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
و میشویی...با اشکت....
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا.....
و ان لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم....

 

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:سنگ قبرم " نگاهم,ساعت5:55توسط خالق(مهران) | |

 

 

 

به افسون محو کردی شکــوه های بیکرانــم را
به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را
 
به نیکی میبری نامــم ولی چــندان بدی با من
که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را
 
به این خوشدل توان بودن که بهر مصلحت با من
نمــایی دوســتی و دوســت داری دشــمنانم را

 
 
مي ترسم از نبودنت...
و از بودنت بيشتر!!!
نداشتن تو ويرانم ميكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتي نيستي كسي را نمي خواهم.
و وقتي هستي" تو را" می خواهم.
رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام
خداحافظي ات به جنونم مي كشاند...
و سلامت به پريشانيم!؟!
بي تو دلتنگم و با تو بي قرار....
بي تو خسته ام و با تو در فرار...
در خيال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام به نبودنت...

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:افسون,ساعت13:46توسط خالق(مهران) | |

 

 

 

 

روزهاست از سقف لحظه هایم

یاد تو می چکد..

اگر باران بند بیاید؛

از این خانه می روم.....
 

تمامِ خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همانی باشی که صبح ِ یکی از روزهای خدا،
عطر ِ "دست هایت"، دلتنگی ام را به باد بسپارد!!!

 

 

  

من شکستم تا تو را عاشق کنم
بعد من باران فقط آب است و بس
هر که بعد از من سراغت را گرفت
زشت يا زيبا فقط خواب است و بس!!! 

 

 

ای بهترین بهانه برای دلتنگی هایم آیا روز تولد دوستی هایمان را به یاد داری؟


همان روزی که همچون پیچکی به دیوار های کاهگلی قلبم پیچیدی….


من تمام لحظه های با تو بودن را به یاد سپرده ام….

 

 

 

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 15 دی 1391برچسب:باران ,ساعت10:30توسط خالق(مهران) | |

 

 
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم...
آن عهد که بستیم به پیمانه شکستیم...
ای فاتح هر قلب همان طور که گفتی...
ما عهد شکستیم ولی دل نشکستیم
 

آغوش من خالی ست...
دستان من سرد است...
یک قبر کوچک در خیالم نقش میبندد ...
هر شب میان خواب و چشمانم که میبارند ...
کابوس نوزادم که بیمار است و می گرید ...
من مو پریشان میکنم اما چه بی حاصل...
در پشت درهایی که ممنوع است ورود من ...
آغوش من خالی ست...
طفلم درون قبر ...

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:شب " میخانه" اغوش من خالی" کابوس " پریشان",ساعت20:45توسط خالق(مهران) | |

 

 

و اینک برایت مینویسم و برای آخرین بار هم مینویسم... 
با قلمی از خاکستر وجودم و کاغذی از خاکستر عشق سوخته ام...
رنگ نوشته هایم همرنگ خون چکیده از قلبم و نور اتاقم  برخاسته از شعلۀ آتش درونم...
 
نوشته هایم حکایت میکند از:
ماندن و انتظار من ، رفتن و بی وفایی تو...
بی قراری من ، بی خیالی تو...
سرگردانی من ، راحتی تو...
فریاد من ، سکوت تو...
التماس من ، دلسنگی تو...
گریه من ، خنده تو...
حسرت من ، شادی تو...
مرگ من ، زندگی تو...
و...

 

 

 

  دوستت دارم ها را نگه میداری برای روز مبادا

دل تنگت بودم ها را ، عاشقت هستم ها را....

این جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی کنی !

باید ادمش پیدا شود

باید مطمئن با شی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:دوستت دارم,ساعت15:9توسط خالق(مهران) | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد